[ پارت۱/4 ]
من تقریبا ۵ ساله با کوک زندگی میکنم و یه بچه ی ۴ ساله دارم
چند وقته زیاد کوک و نمیبینم که بخوام باهم وقت بگذرونیم یا اون کار داره یا من درگیر جیآم
وقتی بهش فکر میکنم چشمام سوز برمیداره
چند روز پیش با جیا رفته بودم خرید اون خوردزمین و سرزانوش با کف دستاش زخم شد
از اون موقع شروع شد
[جونگکوک]
کلید خونه رو انداختم که صدای گریه ی جیارو شنیدم
سریع رفتم داخل که دیدمش رویه مبل نشسته و ا.تم پیششه و داره دوا درمونش میکنه
با عصبانیت رفتم سمتشون
کوک:"چیشدههههه"
ا.ت:"کوری نمیبینی چی شده خورده زمین "
کوک:" مگه من بهت نگفتم وقتی میری بیرون مراقب جیا باااش ... دختره ی بی حواااس ... دفعه ی بعدی اگر این اتفاق دوباره بیوفته ... "
کوک:"تضمین نمیکنم زنده بمونی ..."
ا.ت:"ساکت شو ... چطور داری باهام اینجوری صحبت کنی حق نداری سرم داد بکشی فهمیدی ... اینجا منم حق دارم "
کوک:" حق تو اینه که همین الان ازین خونه گمشی بیرووون "
(حالا تویه دعوا های واقعی اینقد کشکی نمیدازن بیرون یارورو ولی خب این داستانه البته میتونستم بیشتر کشش بدم ولی بیخیال(بنده گشادم)
وسایل تویه دستمو با عصبانیت انداختم و از خونه زدم بیرون
انقد هوا سرد بود که هودیم جوابگو نبود
پاساژ نزدیک کنار خونه بود
سریع داخل اون پاساژ شدم تا بعد یه فکری بکنم
ولی خب بیشتر جذب لباساش شدم
همینجوری که رد لباسارو گرفته بودم به کسی خوردم
ا.ت:"وای ببخشید ... چقد امروز حواس پرتم (لبخند ضایع)"
جونگ سوک:" اوع ا.ت ... تویی"
ا.ت:" اینجا چیکار میکنی؟"
جونگ سوک:" تو اینجا چیکار میکنی...(یه ابروشو داد بالا) اونم تنها ؟"
ا.ت:"خب ... خب معلومه دیگه اومدم خرید .... تو چی؟"
جونگ سوک:"با این لباسا میان خرید؟"
به سر و وضعم نگاه کردم یه ست طوسی خاکستری تنم کرده بودم (حالا این ست میتونه هرچی باشه من عکسشو تو پارت دیگه گذاشتم)
چشمامو تو حدقعه چرخوندم و ابروهامو خم کردم
ا.ت:"مهم نیست ... مهم نیته"
گرم گفت و گو شدم و باهم دیگه تویه پاساژ دور زدیم به طبقه ی ۵ رسیدیم که پر از وسایل شیشه ایی و دکوریجات بود انقد انعکاس صورت خودمو صاف میدیدم که قشنگ توهم زده بود ....
این داستان ادامه دارد .... ؟!
شروع فعالیت مجددی
چند وقته زیاد کوک و نمیبینم که بخوام باهم وقت بگذرونیم یا اون کار داره یا من درگیر جیآم
وقتی بهش فکر میکنم چشمام سوز برمیداره
چند روز پیش با جیا رفته بودم خرید اون خوردزمین و سرزانوش با کف دستاش زخم شد
از اون موقع شروع شد
[جونگکوک]
کلید خونه رو انداختم که صدای گریه ی جیارو شنیدم
سریع رفتم داخل که دیدمش رویه مبل نشسته و ا.تم پیششه و داره دوا درمونش میکنه
با عصبانیت رفتم سمتشون
کوک:"چیشدههههه"
ا.ت:"کوری نمیبینی چی شده خورده زمین "
کوک:" مگه من بهت نگفتم وقتی میری بیرون مراقب جیا باااش ... دختره ی بی حواااس ... دفعه ی بعدی اگر این اتفاق دوباره بیوفته ... "
کوک:"تضمین نمیکنم زنده بمونی ..."
ا.ت:"ساکت شو ... چطور داری باهام اینجوری صحبت کنی حق نداری سرم داد بکشی فهمیدی ... اینجا منم حق دارم "
کوک:" حق تو اینه که همین الان ازین خونه گمشی بیرووون "
(حالا تویه دعوا های واقعی اینقد کشکی نمیدازن بیرون یارورو ولی خب این داستانه البته میتونستم بیشتر کشش بدم ولی بیخیال(بنده گشادم)
وسایل تویه دستمو با عصبانیت انداختم و از خونه زدم بیرون
انقد هوا سرد بود که هودیم جوابگو نبود
پاساژ نزدیک کنار خونه بود
سریع داخل اون پاساژ شدم تا بعد یه فکری بکنم
ولی خب بیشتر جذب لباساش شدم
همینجوری که رد لباسارو گرفته بودم به کسی خوردم
ا.ت:"وای ببخشید ... چقد امروز حواس پرتم (لبخند ضایع)"
جونگ سوک:" اوع ا.ت ... تویی"
ا.ت:" اینجا چیکار میکنی؟"
جونگ سوک:" تو اینجا چیکار میکنی...(یه ابروشو داد بالا) اونم تنها ؟"
ا.ت:"خب ... خب معلومه دیگه اومدم خرید .... تو چی؟"
جونگ سوک:"با این لباسا میان خرید؟"
به سر و وضعم نگاه کردم یه ست طوسی خاکستری تنم کرده بودم (حالا این ست میتونه هرچی باشه من عکسشو تو پارت دیگه گذاشتم)
چشمامو تو حدقعه چرخوندم و ابروهامو خم کردم
ا.ت:"مهم نیست ... مهم نیته"
گرم گفت و گو شدم و باهم دیگه تویه پاساژ دور زدیم به طبقه ی ۵ رسیدیم که پر از وسایل شیشه ایی و دکوریجات بود انقد انعکاس صورت خودمو صاف میدیدم که قشنگ توهم زده بود ....
این داستان ادامه دارد .... ؟!
شروع فعالیت مجددی
۴۱.۰k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.